جدول جو
جدول جو

معنی دبدبه زن - جستجوی لغت در جدول جو

دبدبه زن
(دَ مَ دَ / دِ)
طبل زن. نقاره زن. دهل زن. طبلک زن: سلطان را بر این حریص کرده اند که آنچه برادرش داده است به صلت لشکر را و احرار و شعرا را تا بوقی و دبدبه زن را و مسخره را باید پس ستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). هیچ مذکور و شاگردپیشه و وضیع و شریف و سپاهدار و پرده دار و بوقی و دبدبه زن نماند که نه صلت سالار بکتغدی بدو برسید. (تاریخ بیهقی ص 535)
لغت نامه دهخدا
دبدبه زن
آنکه دبدبه نوازد
تصویری از دبدبه زن
تصویر دبدبه زن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ دَ)
طبل زدن. دهل و نقاره زدن. طبلک زدن.
- دبدبۀ بندگی زدن، آشکارا و برملا اظهار بندگی کردن:
با فلک آن دم که نشینی به خوان
پیش من افکن قدری استخوان
کآخر لاف سگیت میزنم
دبدبۀ بندگیت میزنم.
نظامی.
- دبدبۀ کسی در آسمان چهارم زدن، ازو سخت به بزرگی و جلال یاد شدن. آوازۀ شکوه و بزرگی او عالمگیر شدن: دبدبۀ تو در آسمان چهارم میزنند. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 127)
لغت نامه دهخدا